یادداشت دکتر نعمت الله فاضلی

این روزها … / چه کنیم که حال بهتری داشته باشیم

ویکتور فرانکل بانی لوگوتراپی یا روان درمانگری معنایی، در کتاب خواندنی اش “آری به زندگی” می نویسد: “انسان بودن چیزی غیر از آگاه و مسولیت پذیر بودن نیست” (۱۳۹۹: ۶۵). شجاع، معناجو، متفکر، امیدوار و نقاد بودن و زیستن، راهبردهایی است برای خوب بودن، خوب شدن و خوب زیستن.

این روزها حال هیچ کس خوب نیست حتی آن ها که گمان می کنند سر کیف اند! وقتی هوا آلوده است همه سم استنشاق می کنند حتی ثروتمندان، قدرتمندان و بی خیالان. با این حال، حال امروزمان بهتر از فرداست. می دانیم فردا قیمت ها بالاتر می رود و فقیرتر می شویم؛ و می دانیم امروز چند نفر کشته یا زخمی و زندانی شده اند ولی فردا بیشتر می شوند؛ و می دانیم امروز زنده ایم و فردا خدا عالم است؛ و می دانیم همه روی گسل زندگی می کنیم و زمین مان زلزله خیز است و فردا در کمین ماست.

اینست که این روزها حال مان اصلا خوب نیست. همین که آینده مان نامعلوم و حتی ویران است حال امروزمان را وخیم تر می کند. دایم از این و آن حال فردا و فرداها را جویا می شویم. مضطربیم و نالان. حال همه خراب است و عده ای خراب تر و وخیم تر. سامان جامعه به هم ریخته است. رسانه ها انباشته از خبرهای بد و وحشتناک است. همه جا بوی خون می دهد، بوی اعدام، بوی زخم، بوی زندان، بوی ضجه و بوی زجرکش شدن و زجرکشیدن، بوی فقر و فلاکت.

این روزها چه کنیم تا کمی حال مان بهتر شود؟ تا زنده بمانیم و زندگی بماند؟ این پرسش همه است حتی آن ها که نمی پرسند و پرسیدن نمی دانند!

پاسخ سرراست و همگانی برای این سوال وجود ندارد. هر کس متناسب مقتضیاتش بهتر می داند و می تواند پاسخی به آن‌دهد. پرسش حال خوب، از سخت ترین پرسش هاست؛ زیرا خوب بودن امری مطلق و تابع قاعده ای جهانشمول نیست. به همه چیز بستگی دارد؛ از تفاوت های فردی گرفته تا تفاوت های اجتماعی و کیفیت نظام های سیاسی و چگونگی فرهنگی که در آن زندگی می کنیم.

در نظر بگیریم که در جامعه و نظام سیاسی دموکراتیک زندگی نمی کنیم؛ و سامان سیاسی پایدار نداریم؛ ظلم و تبعیض و سرکوب و نابرابری همه جا مثل روز روشن وجود دارد؛ بحران ها و ابربحران هایی مانند محیط زیست و تحریم های بین المللی هم داریم. نظام حکمرانی هم ناکارآمد است. در چنین موقعیتی، شر و ابتذال و خشونت و فساد به صورت سیستماتیک و انبوه تولید می شود. توصیه اخلاقی کردن و پند دادن در این موقعیت قطعا اثری نمی کند. هر چه بگوییم خیالبافی ای بیش نیست.

اما دیگران به ویژه دانشجویانم انتظار دارند من به آن ها کمک کنم و حرفی بزنم و راهنمایی کنم. کارم نوشتن و اندیشیدن است و حق دارند که در این روزهای سخت منتظر شنیدن سخنی تازه و تاملی سودمند از من باشند. برای کسانی که هنوز مجالی و توانی برای خواندن و نوشتن دارند و آن ها که به قدرت آگاهی باورمندند، و کسانی که همچنان ایستاده اند و قدرت عشق را تجربه کرده اند، پیشنهاداتم را می گویم.

این پیشنهادات اگرچه ظاهری پندگونه و اخلاقی دارند، اما برآمده از نظریه ها و تجربه های پذیرفته شده جهانی اند. می دانم که همچنان محل چون و چرا دارند اما چاره ای جز اتکا به اندیشه های پذیرفته و مستدلل نداریم. آنها که مایلند این اندیشه ها را عمیق تر و دقیق تر بدانند و بیاموزند لازم است به کتاب هایی که ارجاع می دهم مراجع و مطالعه کنند. ناگزیرم اجمال بنویسم تا حوصله تان سر نرود و کشش خواندن آن را از دست ندهید.

ویکتور فرانکل بانی لوگوتراپی یا روان درمانگری معنایی، در کتاب خواندنی اش “آری به زندگی” می نویسد: “انسان بودن چیزی غیر از آگاه و مسولیت پذیر بودن نیست” (۱۳۹۹: ۶۵). شجاع، معناجو، متفکر، امیدوار و نقاد بودن و زیستن، راهبردهایی است برای خوب بودن، خوب شدن و خوب زیستن. بر پایه این بینش، پیشنهادتم را می دهم.

۱. شجاع باشیم. جفری اسکار در کتاب خواندنی اش “درباب شجاعت” می نویسد شجاعت نترسیدن نیست، بلکه تسلط بر ترس های مان است. اسکار می گوید”هر زمانه ای باید شجاعتی منطبق بر نیازهای روز خودش را تعریف کند”( اسکار ۱۴۰۱: ۱۴). اسکار به درستی می نویسد: “هر کس لولوخورخوره های خودش را دارد” (همان ۱۵). خب، با این حساب نیاز داریم “شجاعت زمانه” و لولوخورخوره های مان را بشناسیم. قاعده کلی نجات بخش اینست “شجاعت توانایی خوب زندگی کردن علی رغم خطراتی است که لاجرم متوجه وجود بشر خواهد شد”(همان ۹۶). پل تیلیش هم در “شجاعت بودن” همین را می گوید: “شجاعت عبارت است از عمل به آنچه ستودنی است و رد آنچه خوار شمردنی است” (تیلیش ۱۳۷۵: ۳۹).

۲.در پی معنا باشیم. فرانکل می گوید موقعیت های دشوار و بی نهایت سخت، انسان ها را پخته و فرهیخته و بالغ می سازد مشروط به این که ما بخواهیم بالنده تر شویم. فرانکل می گوید وقتی شرایط بیرونی بحرانی است، به “موفقیت درونی” توجه کنیم و زیست معنادار را بجوییم. می نویسد تحقق معنا از سه راه ممکن است: الف) با انجام کاری، با عمل، با آفریدن، و با پدید آوردن اثری. ب) با تجربه چیزی – مثل طبیعت، هنر- با دوست داشتن و مهرورزیدن به دیگران. پ) تحمل و پذیرش رنج (فرانکل ۱۳۹۹: ۸۱). فرانکل می نویسد: “نحوه برخورد ما با برهه های سخت و طاقت فرسای زندگی مان نشان می دهد که ما که هستیم” (همان ۳۴). هر کس ناگزیرست وجود رنج در زندگی را تجربه کند اما آن ها که به زندگی آری می گویند استقامت می کنند و به استقبال رنج می روند و با انجام کاری، تجربه کردن و دگردوستی و عشق، رنج را تحمل پذیر و معنادار می سازند.

۳ . فکر کنیم. مقصودم غصه خوردن و نگران شدن نیست، بلکه تلاش آگاهانه برای استفاده هر چه بهینه تر از توانایی های ذهنی، هوش و استعدادهای مان برای آفریدن، خودکاوی، گفتگو، عاملیت و خلاقیت، ارزیابی و نقد خود و جامعه است. این نکته را بیشتر شرح نمی دهم و توصیه می کنم کتاب “هنر فکر کردن” شاهکار ارنست دیمنه را بخوانید. مطمین باشید این کتاب بهترین راهنما برای هنر فکر کردن است. همچنین کتاب “ذهن و همه چیز” اثر استاد مقصود فراستخواه در این زمینه راهگشا و اثربخش است. هانا آرانت در شاهکارش “وضع بشر” می گوید “به آنچه می کنیم فکر کنیم”. آرنت می نویسد یکی از ویژگی های زمانه اینست که فکر نمی کنیم اگر می کردیم حال بشر خوب بود.

۴. امیدوار باشیم. منظورم از امیدوارم مطلقا چیزی نیست که حکومت و حاکمان می گویند. مراد آنها اینست که به حکومت شان امیدوار باشید. آنها می خواهند ما خوش باور و زودباور باشیم. امید برای آنها ترویج خوش بینی است. مراد من اما چیزیست که تری ایگلتون آن را “امید بدون خوش بینی” در کتابی با همین عنوان می نامد (۱۳۹۸). ایگلتون می گوید: “امید خود در ساختار واقعیت تنیده شده است. امید همانقدر در تاروپود ماهوی جهان بافته شده که نیروهایی که شکل و اناتومی ستارگان را شکل داده اند” ( همان ۲۸). ایگلتون اندیشه های ارنست بلوخ و کتاب کلاسیکش “بنیان امید” را تحلیل می کند و این که بلوخ می گوید: “در جهان به جای یک لایه یا روندی یک سویه، نوعی “نه- هنوز”های (not-yet) چند لایه وجود دارد، و این که برخی از جریان های کیهانی از کمال ریشه می گیرند و رو به کمال دارند و برخی نه” (همان ۱۶۷). بلوخ می گوید: “بشر نیروهای بالقوه ای را به فعلیت در می آورد که از پیش در ذات و نهاد هستی نهاده شده اند” (همان ۱۶۷). به این بالقوه ها می توان تکیه کرد. خلاقیت و عاملیت انسان می تواند همیشه بالقوه ها را بالفعل کند. اینست که استفان ون هوفت در کتابش “امید” (۱۴۰۱) امیدواری را شیوه زیستن می داند و آن را پاره ای از و شرط سوژگی می شناسد.

۵. نقاد باشیم. نمی توانیم مطیع، مقلد و دنباله رو بود و زندگی خلاق، شجاعانه، معنادار و حتی امیدوار داشت. لازمه زیست انسانی و انسان ورزی تامل انتقادی درباره خود، جامعه و دانش است. نقاد کسی است که در همه چیز تردید می کند و بدون شواهد و استدلال منطقی چیزی را نمی پذیرد. حنی همین ها را که اینجا برای تان نوشتم. نقاد همچنین استقلال در اندیشه و بینش دارد. کریستوفر وینچ در “استقلال، آموزش و تفکر انتقادی” (۱۳۸۶) نشان می دهد دانش فردی یکی از بنیان های مهم تفکر انتقادی است که بر اساس آن قضاوت آگانه درباره گزینه های زندگی صورت می گیرد (وینچ ۱۳۸۶: ۱۴۰). وینچ می نویسد: “ویژگی زندگی ارزشمند، وجود ظرفیت استقلال است. افراد برای آن که زندگی ارزشمندی داشته باشند باید بتوانند ارزش ها، عقاید و آن نوع زندگی را برگزینند که مایلند در مسیر اعمال توانمندی های منطقی خود دنبال کنند” (همان ۳۱). البته وینچ آگاه است چنین قابلیتی در جوامع دموکراتیک، تکثرگرا و حکومت های غیراقتدارگرا برای همگان ممکن است. بحران و پیچیدگی انسان ایرانی نیز همین است. ما ناگزیریم هم برای دموکراسی مبارزه کنیم و هم بکوشیم تا آن‌ روز تا حد ممکن نقاد و مستقل باشیم. در کتاب “مساله مدرسه”(۱۴۰۱) فصلی را به “سواد انتقادی” پرداخته ام و گمان می کنم این مفهوم ما را به سوی سوژه نقاد هدایت می کند.

۶. با هم باشیم. در جهانی زندگی می کنیم که فردگرایی افراطی، مصرف گرایی افراطی، بنیادگرایی دینی، فناوری های فردگرا و فایده گرایی و ابزارگرایی بازاری، انسان ها را از یکدیگر دور کرده و می کند و حتی آن ها را از یکدیگر می هراساند و می رماند. در کشور ما سیاست غیریت سازی و دیگری ستیزی، فقدان آزادی و مدارا و تساهل موجب گسست و تنش خشونت بار میان گروه ها، فرهنگ ها و دین ها و سبک های زندگی شده است. سایه ایدیولوژی زدگی روابط و همبستگی میان افراد و گروه ها را سست کرده است. اما به رغم همه اینها ما برای انسان ورزی و انسانی زیستن محتاج با هم بودن هستیم. فرناندو سوتر فصل هشتم کتاب خود “پرسش های زندگی” (۱۳۹۳) را “با هم زیستن” می نامد تا ضرورت اجتناب ناپذیر پیوند انسان ها با یکدیگر را بیان کند. قصه روشن تر از این است که شرح و بیان بخواهد به قول سوتر “هیچ کس نمی تواند در تنهایی کاملا انسان باشد.

ما یکدیگر را به انسان تبدیل می کنیم” و “در مقام انسان، به دلیل ارتباط اجتماعی مان آن چیزی هستیم که هستیم” (سوتر ۱۳۹۳: ۱۹۳). برای با هم بودن نیازمند روحیه و فرهنگ مدارا، محبت و دوستی، دگردوستی، و میل به سوژگی و خود بودگی است. با هم بودن در جامعه ای گسترش و عمق می یابد که انجمن ها، نهادهای مدنی و سیاست تفاوت حاکم باشد.

آنها که می خواهند زندگی خوب کنند، ناگزیرند برای خوب شدن زندگی دیگران مبارزه و تلاش کنند. نقل است که زرتشت گفته است خوشبخت کسی است که همسایه اش خوشبخت است. ما تنها در کنار دیگران می توانیم خوشبخت شویم. با پیوستن به گروه ها و فعالیت های داوطلبانه، نهادهای مدنی و انجمن های هنری، ادبی، علمی و فرهنگی و اجتماعی و مشارکت فعال در زندگی جمعی است که می توانیم با هم باشیم.

این راهبردها را برای هر کس که طالب خوب زیستن است کافی می دانم. اما قطعا راهبردهای دیگر نیز وجود دارد. ویلیام جیمز از بنیانگذاران روان شناسی و همچنین فلسفه پراگماتیسم معتقد به “اراده معطوف به باور” است؛ این که چند اصل اخلاقی و ارزش هایی را بپذیریم و به آنها قلبا و عمیقا وفادار باشیم. این گونه زندگی ما حتی در سخت ترین شرایط خوب می شود. برخی هم مانند پیتر سینگر معتقدند “دگردوستی موثر” داروی شفابخش انسانست.

انتخاب راهبرد به شخصیت و موقعیت فرد بستگی دارد. ممکن است ترکیبی از اینها بسازیم. مهم اینست که به قول آرنت بخواهیم “انسان ورزی کنیم”. در موقعیت های سخت، انسان بیش از مواقع عادی محتاج اخلاق، خلاقیت، معنادار زیستن، شجاعت، دگردوستی، فکر کردن، خود بودن، کوشایی، هشیاری، هوشمندی، امیدواری، همکاری و همراهی است. اینها نکاتی است که با دانش شهودی و علم حضوری هم قابل درک اند. خلاصه کنم؛ شجاعت، معناجویی، تفکر، رنج، و امیدواری مقولات ساده و دم دستی نیستند ، اما بشر راه دیگری جز اینها ندارد. محکوم به تحمل سختی هستیم اگر بخواهیم انسان ورزی کنیم. نمی گویم نسخه ساده و شفابخش معجزه گونی برای زیستن در این موقعیت دشوار داده ام یا وجود دارد، اما ناگزیریم به آزادی انسان و اراده و آگاهی او باور و تکیه کنیم. همین.